قطره خون چکید 4
از سمن چند بار پرسیدم که تو اینجا چه کار می کنی ولی اون جواب نمی داد فقط سرشو به چپ وراست تکون می داد پرسیدم میرزا چی شده ؟ کی اونو به این روز انداخته ؟گفت مراد , مراد این کارو کرد اومده بود اینجا همین تبرم دستش بود با میرزا سر فروش زمینا بحثش شد می گفت نظرش برگشته می خواد زمینا رو بفروشه حتی گفت تو هم همین نظرو داری ولی میرزا گفت من نمی فروشم سر همین نفهمیدم چی شد که به میرزا حمله کرد و اونو هل داد طرف پنجره بعدشم با تبر یکی زد پشت سر میرزا میرزا هم برگشت طرف اون ولی دیگه نتونست خودشو کنترل کنه چسبید به دیوار وسر خورد پایین
سمن یه نگاهی به میرزا کردو زد زیر گریه برای من اصلا باور کردنی نبود که مراد این کارو کرده باشه دیگه توان هیچ کاری رو نداشتم نشستم و تکیه دادم به دیوارپاهامرو هم دراز کردم روی زمین
ازم پرسید حالا تو واقعا با فروش زمینا موافقی ؟ گفتم من ؟ کی گفته من با فروشه زمینا موافقم من روحمم از این ماجرا خبر نداره اصلا مراد الان کجاست ؟ گفت نمی دونم شاید خونه شایدم سر زمینا شایدم اصلا فرارکرده باشه اینو گفتو چند لحظه ساکت شد ولی یه دفه با شتاب بلند شدو رفت دم پنجره بیرونو یه نگاهی کردو با ترس گفت شایدم همین دورو بر باشه
امیر علی مراد دیوونه شده شاید بخواد یه بلایی سر تو بیاره
وحشت دوباره همه وجودمو گرفت مثل آدمای لمس شده بودم میرزا که کشته شده مرادم که دیوونه شده منم که اصلا نمی دونم چه کار باید بکنم توی همین فکرا بودم که از پایین صدای قدم زدن یکی اومد سمن خیلی سریع نشست و روی زانوهاش به سمتم اومدوبا حالت وحشت زده ای گفت نکنه که مراد باشه با خشم اومدم برم دنبالش که سمن گفت دست خالی نرو تبرم ببر به تبر که نگاه کردم دیدم خون میرزا روش لخته شده یاد میرزا که افتادم
دلم خون شد برام مثل پدر بود برای مرادم همینطور
تبرو برداشتمو رفتم پایین کسی نبود با عجله زدم بیرون چند ده متر دور نشده بودم که یهو...
ادامه دارد